هــــــو الحبیب . . .
خیلی گرفتار هستی! هر چی میگردی دنبال یک ساعت که بیکار باشی، بلکه یک کار فوری دیگر رو انجام بدهی، پیدا نمیکنی. از صبح که بلند میشوی، تمام ذهنت توی کارهای روزت میچرخه. یکی یکی از ذهنت میگذرند. هر از گاهی هم مثل این که یک شوک بهت وارد میشود؛ چون یکمرتبه یادت میآد که یکی از کارهات رو که خیلی ضروری و فوریه، توی برنامهی روزانهات نگنجاندی. حالا باید چه قدر فسفر بسوزانی تا بالاخره یک جای خالی برایش پیدا کنی. خدا وکیلی چه قدر گرفتار هستی!
بالاخره برای هر چیزی یک وقتی میگذاری و کارها رو به صف میکنی که یکی یکی انجام هشه! انصافاً مدیریتت خیلی خوبه! حالا همهی کارها نه، بیشتر کارها رو تا شب انجام میدهی. چه قدر از مدیریت خودت خوشت اومده! حق داری! بالاخره کاردرست هستی و این چیز کمی نیست!
وقت اذان میرسه. اول وقت وضو میگیری و میایستی به نماز. هنوز اول نماز هستی که باز ذهنت میخواد دور گرفتاریهای روزانهات بچرخه! یک مرتبه یادت به مدیریّت عالی و فوق العادهات میافته و میافتی به جان خودت!
ـ به همه چیز و همه کس وقت دادی، به خدا هم وقت دادی؟
ـ بله، به همین خاطر هست که الان دارم نماز میخونم.
ـ آخه این انصافه که از ابتدا تا انتهای نمازت، فکر و دلت رو توی مسایل دیگر بچرخانی؟ این وقت دادنه؟!
ـ راست میگی انصاف نیست!
تصمیم میگیری به خدا هم وقت بدهی؛ به خالقت وقت بدهی؛ به کسی که بود و نبودت دست او هست، وقت بدهی!
از این به بعد، برای هر نماز، پنج دقیقه وقت میگذاری. از ابتدا تا انتهای نماز، فقط صحبت با خدای کریم و رحیم و غفور و ستّار.
شاید برای بیست و چهار ساعت، پنج تا پنج دقیقه به خدا وقت میدهی، انصاف نباشه؛ ولی برای شروع خوبه! یادت باشد که ادامه بدهی.
پنج دقیقه فقط برای خودِ خدا …
حتّی به کارهای برای خدا هم فکر نخواهی کرد!
پا نوشت :
(( حتی وقت نماز ، طواف خانه کعبه هم تعطیل است . . . ))
- ۲۳ نظر
- ۳۰ تیر ۹۳ ، ۱۶:۰۰