دانایی بهشت
دلنوشت :
دانایی بهشت است وجهل ، جهنم.
دانایی بهشت . . .
جهنم تاریک بود، جهنم سیاه بود. جهنم نورنداشت،
شیطان هر روز صبح از جهنم بیرون می آمد و مشت مشت با خودش تاریکی می آورد.و آن را روی آدمها می پاشید و خوشحال بود،اما بیش از هر چیز،خورشید آزارش می داد...
خورشید،تاریکی را می شست،می برد و شیطان برای آوردن تاریکی،هی راه بین جهنم و روز را می رفت و بر می گشت،و این خسته اش کرده بود.شیطان روز را نفرین می کرد.روز را که راه را از چاه نشان میداد و دیو را از آدم.
شیطان با خودش می گفت:کاش تاریکی آنقدر بزرگ بود که می شد روز را و نور را و خورشید را در آن پیچید یا کاش...
و اینجا بود که شیطان نابینایی را کشف کرد،کاش مردم نابینا می شدند. نابینایی ابتدای گم شدن است
و گم شدن ابتدای جهنم.
اما شیطان چه طور می توانست همه را نابینا کند؟!
این همه چشم را چطور می شد از مردم گرفت؟
شیطان رفت همه جهنم را گشت و از ته ته جهنم
جهل را پیدا کرد.
جهل را با خود به جهان آورد .جهل،جوهر جهنم بود.
حالا هر صبح شیطان از جهنم می آید و به جای تاریکی،جهل روی سر مردم می ریزد و جهل،تاریکی غلیظی است که دیگر هر خورشیدی از پس اش بر نمی آید.
چشم داریم و هوا روشن است اما راه را از چاه تشخیص نمی دهیم.چشم داریم و هوا روشن است اما دیو را از آدم نمی شناسیم.
وای از گرسنگی و برهنگی و گم شدگی.
خدایا ،گرسنه ایم ،،دانایی را غذایمان کن.
خدایا ،برهنه ایم ،،دانایی را لباسمان کن.
خدایا ،گم شده ایم ،،دانایی را چراغمان کن.
حکیمان گفته اند:دانایی بهشت است وجهل،جهنم.
خدایا،اما به ما بگو از جهنم تا بهشت دانایی،چندسال نوری،رنج و سعی و صبوری لازم است؟!
- ۹۲/۰۹/۰۴