همه منتظر یک مسافر بودند. یک مسافر ویژه از راه دور. که پس از سالها دوری به شهر برگشته بود . حال و هوای خاصی حاکم بود. که یکدفعه با تماسی خاص تر هم شد،وخبر از نزدیک بودن مسافر می داد.همه آماده شدند.
بله مهمون ما شهید گمنام بود.با رسیدن مهمون حال و هوا به کلی تغییر کرد .
شهدایی که به قول حاج حسین یکتا ، کفاره گناهان ما شدند .
نه فقط حال وهوا،بلکه حال و هوای دل هم تغییر کرد.حال و هوای دلی که تا دقایقی پیش منتظر بود و حال پس از سالیانی بلند به شوق وصال با شهداء فریاد اشک هایش بلند تر از فریاد یا حسینی بود که از زبان بر می خواست…
دیدم پسرکی را که با تعجب سوال کرد که این کیست؟؟؟
و گفتند:همان که بهترین لحظات عمرش را در جبهه جنگید و دم نزد از سختی.و با بهترین سرمایه اش که جان و جوانی اش بود،با خدا تجارت کرد…
تجارتی که هدفش آزادی بی قید و شرط من و تو بود. و این شهید تنها یک فرق داشت…
فقط گمنام بود… فقط مخفی بود… عین قبر مادرشان زهرا(س)…
و بازهم دیدم…
و اما این بار دیگر هیچ ندیدم…
جز اینکه…
من با دو چشم خویشتن،دیدم که جانــــــــم می رود…
ای کاش می دانستیم که در این هیاهوی شهر، راه ما،راه ناتمام آنها بود…
و گفتند چیزی از او باقی نمانده است،جز راه ناتمام…
* شهر (شیراز) چهار میهمان ویژه داشت که عطر و بوی خاصی می دادند ( می گفتند مثل مادرشان زهرا (س) گمنامند . . . ) 93/5/29
* در جوار شهید گمنام دعاگوی همه دوستان بودیم . . .
* شهادت امام جعفر صادق (ع) تسلیت باد .
- ۱۳ نظر
- ۳۰ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۱۶